احتمالاً عده زیادی راجع به ارواح واشباح موجود در کالج «سانوی» و محوطه دانشگاهی «موناش» در مالزی چیز هایی شنیده اید. این دو مکان در محوطه ای نزدیک بندر «سانوی» واقع شده اند که حومه ای از «کوآلالامپور» محسوب می شود. آن محوطه شامل 2 بلوک از ساختمان های اصلی می شود که یکی مختص دانشگاه موناش و دیگری مختص کالج سانوی است. هم چنین در این محوطه یک مجتمع آپارتمانی مربوط به خوابگاه وجود دارد که آپارتمانی 4 طبقه است
سالها پیش دانشجویان یکی از آپارتمانهای واقع در بلوک 1 صدای خنده و گریه اشباح را به وضوح شنیده بودند و بعد از مدتی با قطرات و لکه های خون تازه روی دیوار مواجه شده بودند. سر انجام مدیر خوابگاه مجبور شد که در آن آپارتمان را مهر و موم کند واز واسطه های احضار روح درخواست کرد که آن محل را از شر چنین ارواح و اشباح خبیثی پاکسازی نماید. حالا بشنوید از ماجراهای بلوک3؛ دانشجویان آن بلوک اکثر اوقات صدای گریه می شنیدند، که بسیاری از اوقات خیلی شدید تر و خوفناک تر از صدای گریه عادی بود.
این سرو صدای عجیب و دلهره آور آن چنان بلند و گوش خراش بود که همه دانشجویان به مرز جنون رسیده بودند و هنگامی که این صدا آغاز می شد آنها از ترس و وحشت سر جای خود میخکوب شده و در حقیقت زهره ترک می شدند. هم چنین بسیاری از دانشجویان گزارش کرده بودند که به وضوح صدای گریه های بچگانه ای به گوششان خورده است. حتی پاره ای از دانشجویان قسم یاد کرده بوند که صدای گریه ی مادری را می شنوند که به خاطر فرزند از دست رفته اش می گرید
می شد گفت که تمام خوابگاه ها به تسخیر ارواح واشباح خبیثه در آمده بودند. من هم خود به شخصه زمانی که چند سال قبل ساکن آن خوابگاه بودم، از یکی از همکلاسانم که مدتی با هم، هم اتاق بودیم، ماجرایی تکان دهنده و هولناک را شنیدم.«لوک» یعنی همکلاسم چندی قبل اتاقی در یکی از طبقات آن آپارتمان داشت که با دیواری مقوایی از اتاق دیگر مجزا شده بود.
شبی که او نیمه خواب و بیدار بود ، ظاهراً احساس می کند که شخصی پتویش را کنار می کشد و به محض آن که او چشمانش را کاملاً باز می کند صدای پنجه کشیدن و کندن چیزی به گوش می خورد. او که از شدت ترس فلج شده بود چند دقیقه ای بی حرکت و در سکوت سر جایش می نشیند تا بفهمد که جریان از چه قرار است. بعد با صدای بلند فریاد می کشد تا اگر شخصی در اتاق مجاور صدایش را می شنود، به او پاسخ دهد، ولی پاسخی نمی شنود، فقط صدای پنجه ها متوقف می شود.
صبح روز بعد او جریان را برای ما تعریف کرد و ما همگی به او گفتیم که حتماً خیالاتی شده و آن صدا حتماً در اثر تماس پنجه های یک موش و یا یک حشره ایجاد شده است و به این ترتیب ماجرا را کاملاً به دست فراموشی سپردیم و دیگر اشاره ای به آن نکردیم
تا این که یک شب دیگر زمانی که او در خوابی عمیق و آرام فرو رفته بود، احساس می کند که شخصی تختش را تکان می دهد. او سراسیمه چشمانش را باز می کند و نگاهی به اطرافش می اندازد ولی چیزی نمی بیند؛ با وجود این که تختش تکان می خورد! بلافاصله صدای پنجه کشیدن ها روی دیوار آغاز می شود. او دوباره وحشت زده و با صدای بلند فریاد می زند و چند دقیقه تمام سروصداها و تکان خوردن ها از بین می روند. ماجراهایی از این دست فراوان است، مع هذا ماجرایی استثنایی و منحصر به فرد در خوابگاه رخ داده بود که همه را به دردسر انداخته بود. ماجرا از این قرار بود
دختری به نام «ین» که در اتاقی در خوابگاه درست در روبروی ساختمان دانشگاه «موناش» اقامت داشت، شبی برای هوا خوری پنجره اتاقش را باز می کند و به مناظر اطراف خیره می شود. یک دفعه در کمال تعجب شبحی را مشاهده می کند که رو بروی او درست روی پشت بام دانشگاه ایستاده بود.
«ین» با دقت بیشتری به آن سمت می نگرد ولی نمی تواند شکل و شمایل درست آن شبح را توصیف کند ولی اطمینان داشت که شخصی روی پشت بام ایستاده بود. حیرت زده از خود می پرسداین وقت شب چه کسی روی پشت بام ایستاده و مشغول چه کاری است، چون اصلاً شبیه یک کارگر ساختمانی یا یک بنا به نظر نمی رسید
او دستپاچه و سراسیمه دوباره به پشت پنجره می رود و نگاه دقیقی به اطراف می اندازد ولی در کمال شگفتی همان شخص را دوباره می بیند که همان نقطه یعنی روی پشت بام ایستاده بود. ین احساس کرد که اینها همه زاییده ی تصورات و خیالات او هستند، چندین بار چشمانش را می مالد تا مطمئن شود که بیدار است آخر چطور چنین چیزی امکان داشت؟ او گیج شده بود ولی قدرت فکر کردن و حرکت از او سلب شده بود و همانجا به نگاه کردن ادامه می دهد
بعد...دوباره آن شخص از روی پشت بام جستی به پایین زد، این مرتبه ین با دقت بیشتری رد شبح را تعقیب می کند و متوجه می شود که او در نیمه های راه یعنی میان زمین و هوا محو می شود. حالا از شدت ترس تمام موهای بدنش راست شده بودند و س جایش میخکوب شده بود.
او دوباره با دقت هر جه تمام به محوطه خیره می شود ولی چیزی نمی بیند تا این که دوباره آن شخص را روی پشت بام می بیند و دوباره همان برنامه تکرار می شد و شبح در میان زمین و هوا غیبش نمی زند. این مرتبه تکانی به خودش می دهد و دوان دوان و سراسیمه به اتاق مجاور می رود آنقدر شوکه و وحشت زده شده بود که به محض آن که دوستش در اتاقش را باز می کند، بدون گفتن حتی یک کلام در آغوش دوستش از حال می رود
دوستش هم از دیدن رنگ و روی پریده وقیافه وحشت زده اش هول می شود و بعد از آن که یک لیوان آب قند به ین می دهد و او کمی حالش بهتر می شود، جریان را از ین می پرسد. ین هم تمام جریان را از ابتدا تا انتها بدون کم و کاست برای دوستش تعریف می کند.
فردای آن روز که آن دو، در صدد پیگیری ماجرا بر می آیند، در کمال تعجب هیچ گونه گزارشی مبنی بر خودکشی یا سقوط شخصی را در محوطه دانشگاه پیدا نمی کنند. عده ای از دانشجویان سابق آن دانشگاه بعد از شنیدن این ماجرا، مدعی می شوند که احتمالاً آن روح یک کارگر ساختمانی بوده که زمانی در ساختمان دانشگاه موناش در دست ساخت بوده، از روی پشت بام سقوط نمود و جا بجا کشته شده است